۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

ازخودمختاری به فدراليسم، پيشرفت يا عقب گرد؟



ازخودمختاری به فدراليسم، پيشرفت يا عقب گرد؟
۳۱ سال پيش که در ايران انقلابی صورت گرفت، ملتهای در بند اين کشور متصورگشتند که ديگر بندهای اسارت برای هميشه ازدست وپايشان گسسته شده وآزادی خود را بازيافته اند. کردها که ازقبل آمادگی داشتند، پاسگاهها وپادگانهای کردستان را خلع سلاح کرده و کنترل منطقه را بدست گرفتند. درترکمن صحرا، شوراهای دهقانی شکل گرفتند و درتشکلی بنام "کانون فرهنگی ـ سياسی خلق ترکمن" گرد آمدند. بلوچستان وضعيت ضعيف تری داشت وفاقد تشکل ملی و مستقل بود. نيروهای سياسی بلوچ که عمدتاً جوان بودند، به سازمانهای سياسی ايرانی ملحق شدند تا ازاينطريق بتوانند به بلوچ وبلوچستان خدمتی کرده باشند.
شعاری که آنزمان توسط احزاب وسازمانهای مناطق ملی درکردستان وبلوچستان وترکمن صحرا تبليغ ميشد، عمدتاً "خودمختاری برای کردستان، بلوچستان و... ودمکراسی برای ايران" بود. سازمانهای ايرانی که ملت فارس را نمايندگی ميکردند و دارای ديدگاههای چپی بودند، از اين هم فراتر رفته و " خودمختاری تا سرحد جدائی" را حق مسلم خلقهای ايران ميدانستند. يعنی ملتهای ساکن ايران، در صورتيکه بخواهند، ميتوانند از ايران جدا شده ودولت ملی خويش راتشکيل دهند.
چند ماهی از سرنگونی حکومت پهلوی نگذشته بود، که بر عليه ملت کرد جهاد اعلام شد و از زمين وهوا مورد حمله قرار گرفت. پس از آن نوبت به ترکمن ها، بلوچها و عربها رسيد و بدينوسيله رؤيای آزادی طلبانه ملتهای ايران نقش بر آب شد. احزاب و سازمانها به تبديل شيوه های مبارزاتی خويش پرداختند و شعار خودمختاری همچنان درسرلوحه خواسته های ملی آنان قرار داشت. شورای ملی مقاومت که در پاريس تشکيل شد، خودمختاری را برای ملتهای ايران، بخصوص ملت کرد پذيرفت. خودمختاری در تعريف لغوی آن مترادف است با استقلال. يعنی ملتی حاکم برتعيين سرنوشت خويش است و تمام امور را خود دردست دارد و بالا سری برايش وجود ندارد. و در صورتی که بخواهد، ميتواند کشور مستقل ملی خود را تشکيل دهد.
اپوزيسيون ايرانی که از انقلاب سريع دوم مأيوس شد، به انشعاب و پراکندگی دچارگشت. احزاب و سازمانهای وابسته به ملت فارس که عمدتاً در اروپا و آمريکا فعاليت دارند، به جای اينکه از محيط پيرامون بياموزند و دمکرات تر شوند، بيشتر دگم شده و در گرداب شوونيسم فارس درغلطيدند. خواه اين نيرو چه چپ باشد و يا راست، فرقی نميکند. همه از ايران بزرگ سخن ميگويند و مخالف خواسته های ملی ديگران در ايران هستند.
تا اينکه چند سال پيش، "کنگره ملتهای ايران فدرال"، توسط احزاب و سازمانهائی از کردستان، بلوچستان، اهواز، ترکمن صحرا و آذربايجان تشکيل شد. اين جبهه، همانطور که از نامش پيداست، در راستای برقراری ايرانی که به صورت فدراليسم اداره شود، تلاش خواهد کرد. فدراليسم عبارت است از خارج ساختن قدرت از مرکز و تقسيم آن در بين مناطق فدرال ازجمله بلوچستان، کردستان، فارسستان و غيره.
با وجوديکه چندين سال از تأسيس و مبارزه اين کنگره ميگذرد، هيچ فارسی حاضر نشده با آنان وارد مذاکره شود و يا به آنان بپيوندد. در ايران فدراليسمی وجود نخواهد داشت، مگر اينکه فارس نيز در آن سهيم باشد. فارسها اين کنگره رابه هيچ ميگيرند و توقع دارند تا ديگران هژمونی آنان را بپذيرند، نه اينکه با سايرين حقوقی مساوی داشته باشند.
ايده فدراليسم در بين اين جريانات، زمانی شکل گرفت که آمريکا به عراق حمله کرد و حکومت صدام حسين را درآن کشور از قدرت به زير کشيد و زمينه برای اداره عراق به سيوه فدرال مهيا گشت و سپس کنگره آمريکا بودجه ای به منظور دمکراتيزه ساختن ايران اختصاص داد. اين بودجه قرار شد تا بين اپوزيسيون ايرانی تقسيم شود.
احزاب و سازمانهائی پنداشتند که آمريکا به کسانی کمک خواهد کرد تا در راستای وحدت اپوزيسيون ايرانی کار کنند و نه تفرقه و تشتت. لذا نيروهائی که قبلاً شعارهای مثبت تری در رابطه با منافع ملی مردم خود ميدادند، يک شبه به عبارتی ديپلومات شده و به ريسمان فدراليسم که در حقيقت يک فاز عقب تر از شعار خود مختاری است، چنگ انداختند. اين نيرو دربين هواداران خود چنين تبليغ ميکند که شعار خودمختاری، شعاری عقب افتاده است و آنان کشف جديدی نموده اند که بسيار مترقيانه تر و منطبق با شرائط کنونی منطقه است، زيرا آمريکا و غرب از خودمختاری و استقلال حمايت نمی کنند. مواردی که اصلاً سنديت ندارند و جهت سرگرم ساختن افرادی طرح و بيان ميشوند.
آمريکا و هم پيمانانش درمنطقه به دنبال حفظ منافع خويش هستند و کاری به اين ندارند که چه کسی حافظ منافعشان باشد. آنها ممکن است در منطقه ای، از تفرقه حمايت کنند و درجائی ديگر ازوحدت. با نگاهی به ۲۰ سال گذشته، درمی يابيم که کشورهای زيادی در جهان متولد شدند که ۳۰ سال قبل هيچکس فکر آنرا درسر نميپروراند و هم آمريکا و هم اروپا از اين روند حمايت کردند. ايران و پاکستان نيز برای ديگران مقدس نيستند، بجز فارسها و پنجابی ها.
فارسها پس از انقلاب، بلوچستان را به جهنمی برای ملت بلوچ تبديل کردند. دهها هزار کشته و اعدامی، اسير وشکنجه شده، دست و پا بريده، ترور، بيکاری، فقر و محروميت، از کار برکنار شده، از تحصيل بازداشته، تحقير و... دست آورد انقلاب اسلامی برای ملت بلوچ بوده است. مردم بلوچ هيچ خواست و توقعی از اين جانيان ندارند. ملت فرياد ميزند که دست از سرمان برداريد وگورتان را از سرزمينمان گم کنيد و....
اما بعيد به نظر ميرسد که فارس برخورداری ازحقوقی مساوی با ملت بلوچ، کرد و... را براحتی بپذيرد، مگر آنکه اين خواست به زور برآنها تحميل شود. سالهاست که درآمد نفت عرب را به جيب زده. منابع زيرزمينی بلوچ را به تاراج برده. محصول زمين ترکمن را برای خود انبار کرده و.... حال چگونه تن به فدراليسم خواهد داد؟
وانگهی، ايران را نبايد با هيچ کشور ديگری مقايسه کرد. فارسها دارای خصوصيات فرهنگی و مذهبی خاصی هستند که آنان را از ديگران متمايز ميسازد. حد اقل در ۱۰۰ سال اخير، نيروهائی بوده اند که خواهان تغيير درجامعه بوده و دراين راستا مبارزه کرده اند، اما ميبينيم که اوضاع روز به روز بدتر ميشود و دمکراسی و احترام به حقوق بشر به تمسخر گرفته ميشوند. تشکيل فدراليسم با اين ملت، زنجير ديگری خواهد شد برپای ملتهای ستمديده ايران.
کريم بلوچ
23- 12-2009

هیچ نظری موجود نیست: