۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

مردم بلوچ و نقش عبدالمالک ریگی



تهران – زاهدان - - یکی از مسایل مبتلابه جامعه کنونی ایران، مساله بسیار مهم قومیت های بومی است که برای مدت های مدید همچون آتشی زیر خاکستر بود. اما امروز این آتش نهفته بر روی سطح آمده و اگر راه حل عاقلانه و عادلانه ای برای آن پیدا نشود می تواند همه ایران را در شعله های خود بسوزاند.
در این مقاله به یکی از این قومیت ها یعنی قوم بلوچ می پردازم که از درون آن پدیده ای به نام عبدالمالک ریگی بیرون آمده است. برخی رسانه ها نظیر آنها که طرفدار حکومت جمهوری اسلامی و برخی گروه های ملی گرا هستند او را تروریست می نامند و بعضی دیگر از مخالفان جمهوری اسلامی ایران اورا مبارز و انقلابی قلمداد می کنند. اما بررسی پدیده عبدالمالک ریگی بدون شناخت شرایط تاریخی و اجتماعی مردم بلوچستان ایران امکان پذیر نیست.
بلوچ ها اصولا بسبب تفاوت های قومی و زبانی تمایل چندانی برای معاشرت با فارس ها ندارند. آنان از فارس ها با نام غجر یاد می کنند که وجه تسمیه آن به قرن نوزدهم باز می گردد یعنی هنگامی که لشکریان ناصرالدین شاه قاجار برای تسلط کامل برای این منطقه دور افتاده به بلوچستان رفتند و به کشتار مردم بومی آن دیار دست زدند. لکن آن لشکریان علیرغم خشونت و خون ریزی نتوانستند بلوچ ها را کاملا مطیع خود سازند و بلوچستان تا سال 1307 توسط حاکمان محلی بلوچ اداره می شد تا این که ارتش رضاشاه پهلوی به آن جا لشکر کشید و با سبعیت ووحشیگری تمام به خودگردانی بلوچ ها پایان بخشید
سرکوب رضاشاهی، عرب ها، کردها و آذربایجانی ها را نیز بی نصیب نگذاشت. این سرکوب شامل ممانعت از قرائت و کتابت به زبان بلوچی و استفاده از این زبان در محاکم و مبارزه با لباس محلی بلوچی بود.
ایالت بلوچستان در دوران پهلوی اول و دوم شاهد قیام های گاه به گاه مردم بلوچ بود که هربار باخشونت تمام سرکوب می شد. رهبری اغلب این قیام ها به دست سران عشایر و قبایل بود. مهمترین اینها قیامی است که توسط شخصی به نام دادشاه انجام گرفت. وی که بعدها به قهرمان ملی بلوچ ها تبدیل شد همراه با یارانش در کوه های بلوچستان مستقر گردید. آنان ازهمان جا عملیات خودرا علیه ژاندارم ها وارتشیان رژیم شاه انجام می دادند و چندین تن از آنان را از پای در آوردند. حرکت دادشاه – که سال ها پیش نیز فیلمی درباره او ساخته شد – یک عصیان سیاسی نظامی بود علیه ستم ملی اعمال شده برضد بلوچ ها. اما حکومت شاه – همانند موارد مشابه – بافریب و حیله، دادشاه را توسط یکی از مزدورانش به قتل رساند و به تمرد وی پایان بخشید.
پس از پیروزی انقلاب بهمن 57 ( فوریه 1979) همه قومیت های غیرفارس در ایران که در آن انقلاب مشارکت کردند انتظار داشتند که به حقوق خویش دست یابند. اما متاسفانه با سیطره روحانیان شیعه بر حاکمیت و انحصار طلبی شان در همه زمینه ها، آمال همه ملیت های ایرانی نقش بر آب شد. چند سالی نگذشت که مشخص شد ساز وکار حاکمیت متمرکز و تمامیت خواه تهران بر دو رکن استوار است: یکی زبان و فرهنگ فارسی و دیگری مذهب شیعه اثنا عشری؛ وهر گروه اتنیکی و قومی که خارج از این چارچوب باشد باید سرکوب و پایمال شود.
طی یکی دوسال بعد از انقلاب که نوعی آزادی های نسبی وجود داشت گروه های اسلامی مترقی و چپگرایان نقش فعالی در جامعه بلوچستان ایفا کردند تا این که حاکمیت تمامیت خواه همه احزاب و گروه های سیاسی اپوزیسیون را سرکوب کرد. قومیت ها نیز از این سرکوب ها جان سالم به در نبردند بلکه برخورد با آنان شدیدتر هم بود.
مبارزه ملیت های غیرفارس برای دستیابی به حقوق تاریخی و قانونی خویش تا دوره ریاست جمهوری خاتمی به اشکال مختلف ادامه یافت. با گشایش نسبی فضای سیاسی درایران دوره اصلاحات، قومیت ها – و ازحمله بلوچ ها - نیز فعالیت های دموکراتیک خودرا گسترش دادند. اما انتخاب احمدی نژاد به عنوان رییس جمهور، همانند کابوسی بر سر مردم ایران وارد شد. این بار نیز بیشترین سرکوب ها شامل حال همه قومیت ها – اعم از ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن – گردید. دلیل این مساله آن است که جنبش قومیت ها در راس همه جنبش های اجتماعی ایران قراردارد و سردمداران حاکمیت بارها گفته اند که از این جنبش بیشتر از سایر جنبش ها می ترسند؛ در صورتی که اغلب فعالان این قومیت چیزی نمی خواهند جز اجرای اصول قانون اساسی وقوانین بین المللی مربوط به اقوام و آموزش به زبان مادری و چاپ نشریات به این زبان ها.
درواقع ما طی سه یا چهار سال گذشته شاهد حرکت ها و خیزش های سیاسی و مسلحانه ای در میان قومیت ها بودیم که البته چیزی جز واکنش به ستم ملی و مذهبی نیست که در سرکوب مستمر ملیت های غیر فارس بازتاب می یابد.
مبارزه در میان ملیت های آذربایجان، کرد و عرب و بلوچ به شکل های سیاسی و فرهنگی و مسالمت آمیز ادامه دارد ولی نوعی از مبارزه مسلحانه در میان سه ملیت اخیر نیز جریان دارد.

بی شک این نوع مبارزه در میان کردها و بلوچ ها شدیدتراست. البته در باره مبارزه مسلحانه قضاوت های محتلفی وجود دارد. اصولا معتقدان به مبارزه مدنی و مسالمت آمیز در میان خود این قومیت ها و نیز در سطح ملی و بین المللی با مبارزه مسلحانه مخالف اند و آن را بی ثمر و بلکه تامین کننده هدف های حاکمیت تهران در سرکوب هرچه خشن تر قومیت های می دانند. حتی برخی آن را نوعی تروریسم قلمداد می کنند.


عبدالمالک ریگی: از "جندالله" تا " جنبش ملی مقاومت ایران"


عبدالمالک ریگی اهل زاهدان است و چند برادر دارد که یکی از آنان هم اکنون در یکی از زندان های تهران بازداشت است و دومی حدود چهار سال پیش کشته شد.

عبدالمالک که وابسته به قبیله ریگی – یکی از بزرگترین قبایل بلوچستان – است، همراه با شماری، که بعدها نام " جندالله" بر خود نهادند، به عملیات مسلحانه علیه نیروهای دولتی روی آورد.

این امر حدود چهار سال پیش انجام گرفت، اما این گروه یک سال بعد نام خودرا به " جنبش مقاومت ملی ایران" تغییر داد. ظاهرا این تغییر نام براثر مشورت میان ریگی و برخی از سازمان های اپوزیسیون ایرانی صورت گرفت.
حکومت ایران بارها " جندالله" یا " جنبش مقاومت ملی ایران" را به عنوان یک سازمان تروریستی قلمداد کرده است که دست به عملیات تروریستی می زند. این حکومت، گروه ریگی را به قاچاق مواد مخدر نیز متهم می کند. اما عبدالمالک ریگی بارها طی مصاحبه با شبکه خبری العربیه و صدای آمریکا و برخی از کانال های فارسی اپوزیسیون این اتهامات را رد کرده است و ادعا می کند که برای احقاق حقوق مردم بلوچ و سایر ملیت های ایرانی مبارزه می کند. یک بار نیز دبیرکل سازمان ملل متحد بان کی مون نیز کشتار شماری از عناصر سپاه پاسداران را به عنوان یک عمل تروریستی محکوم کرد.
برخی معتقدند که ریگی دیپلم ناقص دارد اما برخی دیگر می گویند که وی فقط دروس حوزوی را در مدارس دینی اهل سنت آموخته است. او قبل از روی آوردن به مبارزه مسلحانه، مدتی را در زندان گذراند که البته مقامات رسمی ایران می گویند به سبب اختلاف های عشایری بوده است.
به هر تقدیر جنبش هویت طلبانه مردم بلوچستان برای رفع ستم ملی و مذهبی اکنون دو وجه مدنی و خشونت آمیز دارد که در واقع وجه اول این جنبش زیر سایه وجه دوم آن قرار دارد. همه می دانیم که حاکمیت تهران چند ماه پیش یعقوب مهرنهاد یکی از فعالان مدنی بلوچستان را اعدام کرد. شاید حاکمیت چندین تن بلوچ بی گناه را دیگر را نیز اعدام کرده باشد که کمتر کسی از آن خبر دارد.
به رغم همه فشارها و سرکوب ها، هنوز برخی از فعالان بلوچ به فعالیت مسالمت آمیز می پردازند.
بی شک حاکمیت تهران، خود مبارزه مسلحانه و خشونت آمیز را بر گروه ریگی تحمیل کرده است. زیرا با تنگ کردن همه امکانات خاص فعالیت های مدنی و مسالمت آمیز، جوانان بلوچ را به این راه کشانده است. یکی از دوستان بلوچ در همین سفر اخیرم به زاهدان مسایلی را گفت که انسان را به تعجب وامی دارد. وقتی صحبت به سرکوب خشن فعالان مدنی قومیت ها – و حتی کسانی که در چارجوب قانون اساسی فعالیت می کنند – پیش آمد ایشان گفت که در سیستان و بلوچستان گاهی به اعدام و محاکمه صوری نیز نیازی نمی بینند بلکه در همان پادگان های سپاه یا نیروی انتظامی افرادی را که دستگیر می کنند سر به نیست می کنند و سپس اعلام می کنند که در درگیری با اشراریا قاچاقچیان کشته شده اند.
در واقع حرکت گروه عبدالمالک ریگی یک حرکت عصیانگرانه وبازتابی است علیه خشونت های سازمان یافته حاکمیت علیه بلوچ ها. اما آیا این جوانان و رهبران عصایانگر می توانستند در برابر سرکوب و سبعیت حاکمیت توتالیتر تهران خویشتنداری کنند و صرفا به فعالیت مسالمت آمیز و مدنی بپردازند؟ این سوالی است که نیاز به تامل و تعمق دارد. داوری راجع به این نوع مبارزه باید در پرتو شرایط خاص سیستان وبلوچستان و مخالفت سازمان های بین المللی و اتحادیه اروپا و بسیاری از نیروهای اپوزیسون ایرانی انجام گیرد.

هیچ نظری موجود نیست: